مادر
شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ب.ظ
قصه مادر شد قصه ما و در.
ما و در و دیوار
ما و کوچه
ما و ...
این روزها دلم سخت تنگ شده برای فاطمیه.
برای روضه ها و گریه ها.
آخر میدانم که موالی غریبم روضه های فاطمیه مهمان هیئتمان است.
خودشان فرمودند هر جا روضه مادرم بود من هم آنجا هستم.
میخواهم کنار آقا بنشینم و برای غربت و تنهایی مادر گریه کنم.
مادری که یک پر چادر خاکیش برای شفاعت تمام ما کافیست.
و لعن الله علی قوم الظالمین.
۹۲/۰۵/۱۹
ما و در...
این روز ها دلم سخت تنگ شده..
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی... افتاده نخ چادر او دست نسیمی..
عالی نوشتید..
چقدر دلم تنگ شده برای لحظه هایی ک بدجور احساس غربت فاطمیه وجودمونو میگرفت.. چقدر تنگ شده دلم برای سحر هایی ک دق میکردیم تا صبح شه.. چقدر دلم تنگ شده برای ...
بگذریم ،
خیلی حال و هوای قشنگی داشت نوشتتون..
خداوند برکت بدهد ب قلمتان...
قلمتان مستدام...